چندساعت با احمد طیرانی و مرور خاطرات ٦٠ ساله طبابتش عطار شدم محض رضای پدر

  

چندساعت با احمد طیرانی و مرور خاطرات ٦٠ ساله طبابتش عطار شدم محض رضای پدر

﷯پسر علی آقا عطار درباره احمد طیرانی
قدیمی‌های مشهد هنوز هم او را با نام پسر علی آقا عطار می‌شناسند. متولد١٣٠٦ در کوچه حاج ابراهیم است. جایی در همسایگی منزل حاج آقا مصباح. تا کلاس سوم را در مدرسه معرفت خوانده و تصدیق چهارمش را هم از مدرسه سیروس می‌گیرد اما بیشتر ادامه نمی‌دهد. آن‌طور که خودش تعریف می‌کند پدرش با تحصیل مخالف بوده و اعتقاد داشته که تحصیل آدم را امروزی بار می‌آورد و باعث می‌شود آنچه از قدیمی‌ها به نسل جدید می‌رسد، فراموش کنیم. برای همین از همان دوران می‌رود حجره پدر و می‌شود شاگرد عطار. عطاری، پیشه خانوادگی طیرانی‌هاست و پیش از پدر احمد آقا، مرحوم میرزا طیرانی هم در پایین‌خیابان مشهد به طبابت مشغول بوده. احمد خواص داروهای گیاهی را از پدرش می‌آموزد و تجربه او در آن سال‌ها می‌شود سرمایه علمی پسر. اما احمد آن روزها تنها به تجربه پدر اکتفا نمی‌کند و خودش هم شروع به مطالعه می‌کند. کتاب طب مومن که نزدیک به٢٠٠سال قدمت دارد و از اجداد احمد آقا به او رسیده یکی از همین‌هاست که تا الان رفیق احمد طیرانی در دانستن خواص دارویی گیاهان است. علاوه‌براین مطالعه او در زمینه گیاهان دارویی و تغذیه سالم باعث شده او حالا یکی از خوش‌نام‌ترین اطبای سنتی مشهد باشد. طبیبی که با وجود٨٧سال سن همچنان صبح بعد از خواندن دوگانه به رسم قدیمش راهی پایین‌خیابان می‌شود تا دانسته این سال‌هایش مرهم درد بیماران باشد. ازآنجا که هر سه پسر و چند تن از نوه‌هایش هم به قول معروف پا جای پای او گذاشته‌اند و شغل عطاری را پیشه کرده‌اند تا فرزند خلف خانواده طیرانی‌ها باشند، عصر شنبه و سه‌شنبه هر هفته را هم در کنار پسرها و نوه‌هایش به مداوای بیماران می‌گذارند. علاوه‌بر‌این درمانگاه حضرت ابوالفضل(ع) در خیابان سرخس میدان‌بار رضوی، شب‌های جمعه میزبان قدم‌های او می‌شود تا به رایگان مرهمی بر درد بیماران مراجعه‌کننده به آنجا باشد.
﷯بهتر از حاج آقا آفریده نشده از دیروز تا امرزو زندگی احمد طیرانی
آفتاب رنگ و رو پریده عصر نیمه شهریور را در کنار شمعدانی‌های سه‌رنگ تکیه داده به پاشویه حوض گذراندیم، خیره به آبی کاشی‌ها و آجرهای جان داده به خانه‌ای ٥٠ساله. در حیاط کاج‌های گیج‌خورده از عطر یاس‌ها. اینجا منزل احمد طیرانی‌است. موسفیدکرده‌ای که تاریخ زندگی‌اش را می‌شود در طب سنتی خلاصه کرد. کسی که معتقد است طبیعت برای خدمت به انسان آفریده شده و دردی وجود ندارد که درمانش را نشود در دامان طبیعت پیدا کرد. اگر چه آن‌طور که تعریف می‌کند اوایل کار علاقه‌ای به ادامه کار پدر نداشته اما تنها برای رضایت او قبول می‌کند و این گرفتن رضایت، تقدیر ٨٧ساله او را رقم می‌زند. «علاقه‌ای به طب سنتی نداشتم اما مرحوم پدرم گفت: اگر می‌خواهی من از تو راضی باشم این‌کار را انجام بده. عطار هم نشدی خوبی‌اش این است که اگر فرداروز زن و بچه‌ات مریض شدند، می‌دانی چه‌کار کنی»
از همان ابتدا در حجره پدرش مشغول به کار می‌شود و کنار او می‌آموزد که هر گیاه و گلبرگی به چه کار می‌آید. بعدها هم که خود علی آقا عطارباشی حجره‌ای را برای پسرش در سرای بهلول نشان می‌کند تا پسرش به تنهایی طبابت کند اما احمد پدر را تا آخرین نفسش تنها نمی‌گذارد و می‌ماند« کارکردن کنار پدرم را دوست داشتم. اصلا وقتی می‌دیدم چطور درد مردم را درمان می‌کندبه شغلش علاقمند شدم. حجره پدرم همیشه شلوغ بود. به قدری که شب‌های ماه مبارک رمضان دوشیفت کار می‌کردیم. صبح تا شب. باقی مواقع صبح می‌رفتم حرم نماز می‌خواندم و می‌آمدم حجره تا صلات ظهر. بعد من می‌رفتم و پدرم تا عصر می‌نشست و به قول امروزی‌ها بیمارانش را ویزیت می‌کرد»
١٩ساله که می‌شود با دختردایی‌اش عصمت حسن‌زاده‌برادران که آن روزها ١٥سالی بیشتر نداشته ازدواج می‌کند. « بعد از ازدواجم پدرخانمم که از ملاکان بنام مشهد بود، برایم حجره‌ای در سرای گمرک به٤هزار تومان خرید. اما خودم بعد از مدتی آمدم و مغازه‌ای در خیابان نواب صفوی گرفتم و تا به امروز مشغولم.»
احمد طیرانی حالا٦٠سال است که آشنای عطر و خاصیت گیاهان است و با آن مرهم زخم بیماران بسیاری شده، آن‌قدر که آوازه‌اش از مشهد گذشته و بیماران از نقاط مختلف کشور به او مراجعه می‌کنند.« یک بار از طرف دکتر پاکدامن به دانشگاه تهران دعوت شدم و آنجا از خواص داروهای گیاهی حرف زدم. یک‌بار هم در زمان پهلوی،
رژیم قصد احیای طب سنتی را داشت. برای همین دستور دادند تا از هر شهر مدرسی را انتخاب کنند تا به جوان‌ترهای علاقه‌مند آموزش بدهند. از مشهد مرا انتخاب کردند.»
اگر کهولت سن اجازه می‌داد این آشنا با عطر گل‌ها هنوز مثل روزهای جوانی کار می‌کرد. اگر چه هنوز هم سخت می‌شود او را درحال استراحت پیدا کرد اما خودش در کلمه‌هایی که با خنده شیرینی همراه است، می‌گوید کارش کمتر شده« تا همین یکی دو سال پیش صبح تا عصر را در پایین‌خیابان مشغول مداوای بیماران بودم اما چند وقتی هست که خانمم نمی‌گذارد کار کنم. اجازه رانندگی هم نمی‌دهد. به نوه‌هایم گفته صبح مرا از خانه ببرند مغازه و ظهر رأس ساعت١٢ دوباره مرا به منزل برگردانند»
﷯احمد طیرانی از زبان همسرش عصمت حسن‌زاده
اگر از من بپرسید شوهرت چطور آدمی‌ است، می‌گویم بهتر از حاج‌آقا آفریده نشده. خیلی مظلوم است و توی این ٦٨سال زندگی نبوده چیزی خواسته باشیم و او «نه» آورده باشد. من و بچه‌هایم هیچ‌وقت سروکارمان به دوا و دکتر نیفتاده. به خاطر برنامه غذایی سالمی که از ابتدا در خانه‌مان بوده، خدا را شکر کمتر بیمار شده‌ایم و وجود حاج آقا نعمت بزرگی برایمان است.
از سرماخوردگی و دندان درد تا نازایی و آلزایمر
﷯چند سوال و جواب با احمد طیرانی
﷯سرشلوغی شما نشان می‌دهد طب سنتی هنوز رونق دارد؟ طب سنتی همیشه رونق داشته، البته سال‌هایی بوده که کم‌رنگ شده بود اما چند سالی هست که دوباره رونق گرفته و مردم استفاده از داروهای گیاهی را به شیمیایی ترجیح می‌دهند.
﷯دلیلش چیست؟ دو دلیل مهم دارد. یکی هزینه ارزان مداوا در طب سنتی و دیگری بی‌تاثیرشدن داروهای شیمیایی است. البته مردم این را هم متوجه شده‌اند که مصرف داروهای شیمیایی عوارض زیادی دارد اما در طب سنتی این مشکلات وجود ندارد.
﷯داروهای گیاهی را از کجا تهیه می‌کنید؟ اوایل که جوان بودم خودم به کوه‌های اطراف مشهد و روستاهای مختلف می‌رفتم و گیاهان دارویی را پیدا می‌کردم. چند کارگر روستایی چند سال است در این مورد کمک‌حالم هستند. نمونه گیاهان را نشانشان داده‌ام و داروهای مورد نیازم را جمع‌آوری، خشک و بسته‌بندی می‌کنند و در مغازه می‌آورند.
﷯معمولا برای چه بیمار‌ی‌هایی به شما مراجعه می‌کنند؟ تقریبا برای همه بیماری‌ها از سرماخوردگی و دندان‌درد بگیر تا نازایی و آلزایمر
﷯قدیم بیشتر بیماری‌ها چه بود؟ کچلی بیماری رایجی بود. تقریبا همه بچه‌ها کچل بودند. طاعون و وبا هم زیاد بود. جذام هم بود اما آن‌ها را داخل شهر نگه نمی‌داشتند و جایی در بیرون شهر برایشان ساخته بودند. بیماری‌های قدیم بیشترشان به‌خاطر وضعیت بد بهداشت بود. خاطرم هست پایین‌خیابان سردابی داشت که مردم آب مصرفی‌شان را از آنجا تهیه می‌کردند. آب که مثل این روزها تصفیه نبود و کثافت زیادی داشت. مردم برای تمیزکردن آب، به سر شیرهای سرداب یک لنگه جوراب بسته بودند تا آشغال آب را بگیرد. سر این جوراب همیشه پر از کرم‌های درشت قرمزی بود که مردم به آن توتو می‌گفتند.
﷯یکی از بهترین خاطره‌هایتان را برایمان تعریف کنید؟ خانم‌های نازای زیادی در این سال‌ها به من مراجعه کرده‌اند. خانم‌هایی که شنیدن صدای یک بچه توی خانه برایشان حسرت بوده اما با پیگیری و مداوا صاحب فرزند شدند. من به همه‌شان گفتم عکس بچه‌هایتان را برایم بفرستید چون خیلی‌هاشان ساکن مشهد نبودند. آن‌ها که به مطب من در پایین‌خیابان آمده‌اند عکس این بچه‌ها را با نام و نشانی کامل دیده‌اند. نگاه‌کردن به صورت آن‌ها بهترین خاطره من است.
﷯روزانه چند مریض می‌بینید؟ در پایین‌خیابان یک صبح تا ظهر٣٠تا٣٥ نفر مراجعه می‌کنند. عصرها هم در عطاری پسرم در دستغیب١٥ مشغولم.
﷯اولین بیمار و دستمزدی که از او گرفتید، خاطرتان هست؟ اولین بیمارم را وقتی در حجره پدرم بودم، مداوا کردم و برایش پول نگرفتم. قدیم معمولا پول نبود و مردم به‌جای آن کالا می‌دادند. مثلا زمانی که در حجره پدرم بودم، آوردن نان شیرمال به‌جای پول خیلی رایج بود. من و پدرم هر صبح، صبحانه نان شیرمال می‌خوردیم. البته هنوز هم هستند کسانی که می‌آیند و پول ندارند و مداوایشان می‌کنم، می‌روند و بعد مدتی چیزی به تعارف می‌آورند.
﷯بیماری دارید که چندبار آمده باشد؟ خیلی از بیمارانم را از سال‌ها قبل دارم و هنوز به من مراجعه می‌کنند. مثلا یکی از کسانی که روی گلدسته آقا اذان می‌دهد هر وقت صدایش می‌گیرد، پیش من می‌آید و من هم دوایی درست می‌کنم تا افتادگی صدایش خوب شود. او همیشه توی خاطرم هست.
﷯بیماری هست که فراموشش نکنید؟ سال‌ها پیش مردی بود که زخم پا داشت و اطبای دیگر گفته بودند، باید پایش قطع شود. پیش من که آمد برایش چند نوبت دارو تجویز کردم که استفاده کرد و خوب شد. خوشحالی بیش‌ازحد او وقتی مطمئن شد دیگر نیاز نیست پایش قطع شود، باعث شده هنوز توی خاطرم بماند.
﷯قدیم پایین خیابان از حافظه احمد طیرانی
همه‌اش خاکی بود. سرداب پایین‌خیابان ٣٠تا٤٠ پله می‌خورد و مردم هر روز چند نوبت این پله‌ها را طی می‌کردند تا بتوانند از آب آن استفاده کنند. نهر آبی هم داشت که از وسط خیابان رد می‌شد. سالش را یادم نمی‌آید اما آقای شهرستانی که شهردار مشهد شد، دستور داد روی نهر را بپوشانند و بتن‌آرمه کنند. علاوه‌براین اطراف هم پر بود از کاروان‌سراهای مختلف. مثل سرای درودی، سرای مجلل، کاروان‌سرای سخاوتی. من خودم در کاروان‌سرای گمرک حجره‌ای داشتم که حالا خراب شده. بعد از آن آمدم در همین پاساژ میلاد، البته اگر خدا عمری بدهد به‌زودی تصمیم دارم برگردم و مطبم را ببرم حاشیه خیابان.
﷯خیلی خودمانی با آقای طیرانی
﷯چه غذایی را از همه بیشتر می‌پسندید؟ خانمم کوکو شیرین پلو را خیلی خوب می‌پزد.
﷯اهل تماشای تلویزیون هستید؟ کم. تلویزیون چیزی ندارد که تماشا کنیم (این را خانم طیرانی می‌گوید)
﷯سینما چه؟ نه
﷯یعنی تا حالا سینما نرفتید؟ چرا رفتیم.
﷯چه وقت؟ (رو می‌کند به همسرش، خانم طیرانی می‌گوید نه حاج آقا ما تا حالا با هم سینما نرفتیم. فقط یک‌بار که خیلی جوان بودیم در تهران فیلم دیدیم.)
﷯موسیقی چه؟ (هر دو با هم جواب می‌دهند) ما موسیقی خیلی دوست داریم و معمولا موسیقی سنتی گوش می‌کنیم.
﷯اهل مطالعه هستید؟ بله. هر وقت فرصتی باشد، حتما
﷯آخرین کتابی که خواندید چه بود؟ نشانی از بی‌نشانی‌های مرحوم نخودکی
﷯بهترین شهر دنیا؟ مشهد
﷯چرا؟ به‌خاطر وجود بارگاه امام هشتم(ع)
﷯بهترین سفری که رفتید؟ سفر به مالزی بود.
﷯چرا؟ خیلی کشور زیبایی بود و به من و خانواده‌ام خیلی خوش گذشت.
﷯اگر بخواهیم دعا کنید چه می‌گویید؟ عاقبت به خیری همه را می‌خواهم.
﷯آرزو چه؟ خدمت به مردم تا آخرین لحظه
قاب خاطره
﷯امام جمعه سهم حجش را به من داد
خدا رحمت کند آیت ا...شیخ ابوالحسن شیرازی را. وقتی امام جمعه مشهد بود یک‌بار پسرش زنگ زد که زنم سخت بیمار است و نیاز به مداوا دارد. خلاصه خدمتشان رسیدیم و درمان شد. مدتی بعد خود حاج آقا زنگ زدند که می‌خواهم به پاس محبت شما یک صبح تا شب مهمان ما باشید و از اهل حرم هر کسی هست، بردارید و بیایید منزل ما. من و همسرم هم قبول کردیم و رفتیم. سر سفره شام بودیم که زنم گفت: به حاج آقا بگویید تا قول ندهند که به منزل ما بیایند ما لب به غذا نمی‌زنیم. ایشان هم مانند ما با اهل حرم هر که را هست بیاورند. پسر آیت ا...شیرازی در جواب حاج خانم گفت: به زحمت می‌افتید. خانمم گفت: عیبی ندارد. قدم همه روی چشم. شیخ ابوالحسن که قبول کرد، گفت: پس حالا من چیزی می‌گویم شما نه نگویید. می‌خواهم حالا که خدا عروسم را شفا داده او را به حج بفرستم. یک سهم هم خودم دارم که تصمیم گرفتم آن را به آقای طیرانی بدهم. بعد سهم حجشان را به من دادند. خانمم گفت: من خیلی دوست دارم بروم حج واجب. من هم همانجا آن سهم را به همسرم دادم و گفتم: شما برو. رفت و این اولین حج واجبش بود.
﷯ درمان خارش محمدجان ازبک
یکی بود به نام محمدجان ازبک از اهالی بخارا. روغنگر بود. رفته بود عربستان و نمی‌دانم چطور به مال و منال زیادی رسیده بود. بعد هم آمده بود ایران و همه ثروتش را جواهر کرده بود و تصمیم داشت برود خارج از کشور. جواهراتش را لای قالی پیچیده بود که هنگام بازرسی در گمرک لو می‌رود. محمدجان ازبک مدتی در زندان ماند و بعد آزاد شد. ولی همان مدتی که زندانی بود به یک بیماری پوستی دچار شد. تمام تنش خارش گرفته بود و قطع نمی‌شد. یادم هست وقتی آمد پیش پدرم، تمام تنش قرمز بود. پدرم از ترکیب چند گیاه برایش دارویی درست کرد که به‌واسطه همان خوب شد.
هما سعادتمند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.