.کوروش و کاساندان


  


درود دوستان همون طور که خودتون میدونید از ۲۹ بهمن ماه تا ۵ اسفند جشن زیبای اسفندگان که روز ۵ اسفند روز عشق ایرانی نسبت به زنانه منم اینو یه بهونه کردم تا که امروز یه مطلب در مورد عشق کوروش بزرگ و بانو کاساندان براتون بزارم که امیدوارم خوشتون بیاد

این یه یه داستان واقعی و جدیده که کمتر خوندید و یه چیز جدیده امیدوارم خوشتون بیاد برین ادامه مطلب



کاساندان دختر فرناسپ و در یک فاصله دختر عموی کوروش به حساب میرفت.اسم پسر  رئیس قبیله ی کاسپ مهرداد نام داشت و اوکوروش تنفر داشت  و همیشه در صدد انتقام گیری از کوروش بود . خلاصه کاساندان عاشق کوروش میشود و میفهمد که کوروش هماورا دوست دارد...ولی کوروش را اذیت میکردو در حضور کوروش دور و بر مهرداد میپلکید ...تا یه روز در تابستان و فصل گیلاس چینیکوروش به ارتفاعات رفت تا باغ گیلاس پدر کاساندان را ببیند و متوجه شد که کاساندان هم در باغ است پس از ارتفاعات پایین امد وبه نزدیک باغ رفت اما ابشار اناهیتا مانع از این بود که بتواند از رودخانه عبور کند و سمت باغ برود در همین حال کاساندان را دید که دران طرف رود ایستاده و سبد گیلاسی را در دست گرفته و به کوروش تعارف میکند صدای ابشار مانع از این میشد که کوروش بتوان صدای کاساندان را بشنود و کوروش احساس کرد که کاساندان با اواز و خنده های دلفریبنده اش کوروش را بازیچه ی خود قرار داده پس لباس هایش را دراورد و در رودخانه پرید وبه ان طرف رودخانه رفت. کاساندان تا کوروش رادید سبد گیلاس را زمین گذاشت و به سمت درختان وحشی دوید. کوروش کاساندان را دنبال کرد کفشهای کاساندان به درختان گیر کرد و در میان درختان افتاد. کوروش با لطافت و از سر غریزه ی فاتحانه اش کاساندان را از میان درختان به بیرون کشید و در اغوش گرفت... کاساندان اه ظریفی سر داد وسپس گفت من میترسم کوروش...از بالای ارتفاعات کسی مارا نگاه میکرد.در اثر برخورد با زمین کاساندان زخمی شده بود واثار لکه های خون روی سینه اش دیده میشد. سپس کاساندان گیره ی شنل خود را دراورد و به کوروش تقدیم کرد. کوروش نیز گیره ی ارزشمند انتهای غلاف شمشیرش را دراورد و تقدیم کاساندان کرد و افزود اینگونه بی حساب میشویم.از ان پس همیشه کاساندان هدیه ی کوروش را به شنلش می اویخت و کوروش نیز هدیه ی کاساندان را به غلاف شمشیرش...چندی بعد کوروش ماجرا عشقش به کاساندان را با پدرش کمبوجیه در میان گذاشت. کمبوجیه گفت اما من برای تو یه دوشیزه ی ماد را در نظر داشتم. کوروش سکوت کرد زیرا نمیخواست شخصی جز کاساندان را در کنار خود ببیند.کوروش نمیخواست که با دختران مغرور ماد رابطه داشت باشد...و اینگونه کمبوجیه از سکوت کوروش همه چیز را فهمید.چندی بعد در یکی از جشن ها کوروش دست کاساندان را گرفت و او را به گوشه ای برد و گفت که به او علاقمند شده است.در شب خواستگاری کوروش به فرناسپ پدر  کاساندان گفت که کاساندان  را مجبور به ازدواج با خود نمیکند. زیرا دوست دارد همسرش با میل خودش با او زندگی کند نه به زور و اجبار. سپس از فرناسب اجازه خواست که در باغ با کاساندان صحبت کند.وقتی در حیات قدم میزدند کاساندان بشت کوروش راه میامد کوروش به او گفت میشود کنار من راه بیایی؟ دوست دارم در زندگیمان همیشه شانه به شانه ی هم باشیم. (وای...الهی )کاساندان بی اختیار چشم گفت و در کنار کوروش شروع به قدم زدن کرد.کوروش و کاساندان مدتی بعد با هم ازدواج کردند . نیمه شب ها کوروش با شنیدن اوای ابهای ابشار اناهیتا از خواب بر میخواست و به صدای نفس نفس زدن های کاساندان  که در کنارش ارمیده بود گوش فرا میداد. در ان روز ها کوروش زیاد به مسائل سیاسی علاقه نداشت. کاساندان به او میگفت تو هیچگاه به میان بزرگان پارس نمیروی و با انان سخن نمیگویی وقتی پدرت از بین برود هیچ کس تو را به عنوان پادشاه پارس قبول نخواهد کرد.به شوخی بحث کردن با کاساندان یکی از سرگرمی ها و تتفریحات کوروش بود.پس کوروش به شوخی میگفت پس از مرگ پدرم ثروت خزانه را بین بزرگان پارس تقسیم میکنم واز حکومت استعفا میدهم و سپس بلند میخندید. کاساندان هم شوخی های کوروش را جدی میگرفت و غرغر میکرد. اوضاع به همین صورت پیش میرفت تا کمبوجیه ی اول پدر کوروش جان به جان افرین تسلیم کرد و کوروش با موافقت اکثریت بزرگان پارس به حکومترسید.بعد ها کوروش و کاساندان صاحب دو پسر شدند و نام های انان را کمبوجیه و بردیا نهادند. مدتی بعد کاساندان دختر مرده ای به دنیا اورد و خود در هنگام زایمان مرد. مرگ کاساندان بعد از فتح بابل اتفاق میفتد. فتح بابل پس از فتح ماد و لیدی بوده است ....
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.