گزیده ای از سخنان نادر شاه افشار


 

 گزیده ای از سخنان نادر شاه افشار
:

منبع
: زندگی نادرشاه - تالیف جونس هنوی , ترجمه اسماعیل دولتشاهی.

نادر شاه افشار
، بنیانگذار دودمان افشاریه بود که دوازده سال بر ایران حکومت کرد.

پایتخت وی شهر مشهد بود
. او از مشهورترین پادشاهان ایران پس از اسلام است. سخنان

زیر از کتاب نادر شاه اثر نویسنده انگلیسی
(معاصر نادر) به نادر شاه نسبت داده شده است.

میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق


خویش اکتفا کنند
.

سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جستهام


تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای


کشورم کسب کنم
.

باید راهی جست
. در تاریکی شبهای عصیانزده سرزمینم، همیشه به دنبال نوری 

بودم، نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان، چه بلای دهشتناکی است که
ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است
نمیتوانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست
. تو میتوانی. این تنها

نیروی است که از اعماق و جودت فریاد میزند، تو می توانی جراحتها را التیام
بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ
.

از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفیمنشی جوانان واهمه داشت
.جوانی که

از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش
هموطنانش است
.

اگر جانبازی جوانان ایران نباشد، نیروی دهها نادر هم به جایی نخواهد رسید
.

خردمندان و دانشمندان سرزمینم، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای


آینده با شما، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد، دیگر نیازی به شمشیر نادرها
نخواهد بود
.

وقتی پا در رکاب اسب مینهی بر بال تاریخ سوار شدهای شمشیر و عمل تو ماندگار


میشود چون هزاران فرزند بهدنیانیامده این سرزمین آزادیشان را از بازوان و
اندیشه ما میخواهند
. پس با عمل خود میآموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده

آنان بیتفاوت نبودهاند و آنان خواهند آموخت آزادیشان را به هیچ قیمت و بهایی
نفروشند
.

هر سربازی که بر زمین میافتد و روحاش به آسمان پر میکشد نادر میمیرد و به


گور سیاه میرود نادر به آسمان نمیرود، نادر آسمان را برای سربازانش میخواهد و
خود بدبختی و سیاهی را، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان
میخرد
. پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم

بدر میآورد و مرا بیمهابا به قلب سپاه دشمن میراند
.

شاهنامه فردوسی خردمند، راهنمای من در طول زندگی بوده است
.

فتح هند افتخاری نبود
. برای من دستگیری متجاوزان و سرسپردگانی مهم بود که

بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم
سرزمینم روا داشتند
. اگر بهدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی میگرفتم؛

که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود
.

کمربند سلطنت، نشان نوکری برای سرزمینم است
. نادرها بسیار آمدهاند و باز 

خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد
. این آرزوی

همه عمرم بوده است
.

هنگامی که برخواستم از ایران ویرانهای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی


زبون، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است
. سپاهی که

تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است
.

لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران، زنان و کودکان کشورم


را در آرامش و شادان ببینم
.

برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمیکنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم


به دست میآورم
.

گاهی سکوتم، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب مینشاند
.

کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فروریخته به قصد انتقام بیرون


میآیند
. انتقام از خرابکننده و ندایی از درونم میگفت برخیز ایران تو را فراخوانده

است و برخواستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.