صحبت کردن جمجمه ی انوشیروان


 

 صحبت کردن جمجمه ی انوشیروان

صحبت کردن جمجمه ی انوشیروان

عمار یاسر می گوید : امیرالمؤمنین وارد شهر مدائن شده و در ایوان کسری فرود آمد در حالی که « دلف بن بحر » با آن حضرت بود بعد از خواندن  نماز ، با جماعتی از اهل ساباط حرکت کرد و به « دلف بن بحر » فرمود : تو هم با ما حرکت کن . همه با هم حرکت کردند و از تمام منزلها و کاخ های کسری باز دید کردند و به « دلف » فرمود کسری در این مکان فلان چیز را داشت و در آن مکان فلان چیز را گذاشته بود .

« دلف » تمام اخبار غیبی آن حضرت را تصدیق کرد و گفت : یا امیرالمؤمنین ! چنان خبر می دهی گویا خود شما آن چیزها را در آن جا گذاشته اید . در بین حرکت خود ، به جمجمه ای پوسیده ای رسیدند . به یکی از اصحاب فرمود : این «  جمجمه » را بردار و داخل ایوان بیاور خود حضرت هم داخل ایوان شدند و نشستند . بعد فرمودند : طشت آبی بیاورید  و «  جمجمه » را داخل آن بگذارید سپس رو به آن «  جمجمه » کرد و فرمود : ترا قسم می دهم خبر دهی من کیستم و تو چه کسی هستی در این حال «  جمجمه » با زبان فسیح گفت اما تو امرالمؤمنین و سید وصیین و امام متقین ومن هم بنده ی تو کسری انوشیروان (پادشاه بزرگ دنیا ) می باشم حضرت احوال او را پرسید . در جواب گفت یا علی ! من پادشاهی عادل و مهربان برای رعیت بودم ؟!  ظالم نبودم و از ظلم دیگران هم ناراحت می شدم ؟!  اگر چه حضرت محمد (ص) در زمان پادشاهی من متولد شده و کنگره های قصر من در شب تولدش ریخت و از اخباری که به من دادند یقین کردم که آن پیامبر است . کوشش بسیاری کردم که به او ایمان آورم ولی ریاست و حکومت و عشق به دنیا مرا مشغول کرد و آخرالامر به دین مجوس از دنبا رفتم چه قدر سخت است که نعمت بزرگ رساکت و رهبری را از دست دادم وبه او ایمان نیاوردم و خود را از سعادت بهشت محروم کردم اما خداوند با این کفر مرا ، از عذاب آتش نجات داد ؛ زیرا در میان رعییت با عدل و انصاف رفتار می کردم ؟!  اگر چه در دوزخ هستم ولی آتش بر من حرام است و مرا نمی سوزاند . دائماً حسرت می خورم که چرا ایمان نیاورم ؛ زیرا اگر ایمان آورده بودم الآن در ردیف دوستان و طرفداران شما به حساب می آمدم

منبع : کتاب انسان از مرگ تا برزخ  ـ تاٌلیف نعمت الله صالحی حاجی آبادی ـ ص۲۵۸
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.