بهرام گور و حرام شدن می!

بهرام گور

یکی از پادشاهان خوشنام و مردم نواز دودمان ساسانی بهرام پنجم فرزند یزدگرد است که به مناسبت علاقه ای که نسبت به شکار گور خر داشته به بهرام گور معروف شده و غیر از شاهنامه فردوسی و بهرام نامه نظامی گنجوی در ادبیات فارسی نام و نشانی خاص دارد.
 

 

بهرام گور و حرام شدن می!



وی پادشاهی خوشگذران و خوش دل و دماغ بوده و به شکار دلبستگی فراوان داشته است. ولی در ضمن به شادکامی مردم و خرّم دلی آنان علاقه مند و از بیداد و ستم بیزار بوده است.

دوران پادشاهی بهرام گور ساسانی همراه است با یک دوره ی بسیار آرام و شاد برای ایرانیان . درست است که بهرام گور پادشاهی خوش گذران بوده است اما بنا بر نشانه های تاریخی, او پادشاهی مهربان و بخشنده بود و به گفته ی خودش دل به سرای سپنجی نبسته بوده است . ایرانیان هر پادشاهی که بیشتر در اندیشه ی رسیدگی به مردمان بود و بخشنده بود دوست می داشتند و داستان های زندگی او را به خاطر می سپرده و سینه به سینه برای فرزندان خود نقل می کردند از همین روی از دوران پادشاهی بهرام گور داستان های فراوانی برای ما به یادگار مانده است . فردوسی در شاهنامه داستان کامل زندگی بهرام را با نقل دلاوری ها و شکارهای او آورده است و نظامی نیز هفت پیکر را در وصف دلاوری های بهرام بیادگار گذاشته است.

برتخت نشستن بهرام

یزدگرد سه پسر به جاى گذاشت: شاهپور و رهرام (بهرام) و نرسى. شاهپور را پدر به پادشاهى بخشى از ارمنستان که از آن ایران بود برگمارد. ورهرام در نزد منذرین نعمان امیرعرب در حیره که خراجگذار شاهنشاه ایران بود پرورده مى‏شد و به گفته‏ى طبرى او را از کودکى بدانجا فرستاده بودند، تا در هواى خوش حیره پرورش یابد. بهرام از حیث حرکات و سکنات شباهت زیادى به عرب پیدا کرده بود. گویا اقامت طولانى این شاهزاده در کشور حیره در حکم تبعیدى بوده است که در نتیجه‏ى اختلاف نظر بین یزدگرد و آن فرزند پیش آمده بود.

وقتی بهرام بر تخت نشست مدعی بخشش و راستی ، دادگری و یزدان پرستی و بنده پروری بود و به همه بزرگان نیز این رفتار را توصیه می کرد

 مورخان نوشته‏اند که بهرام در کشور حیره در قصر خورنق، که بناى آن را به نعمان لخمى به دست معمارى سنمار نام نسبت داده‏اند، مى‏زیست. و مربى او منذر پسر نعمان بود. این منذر از جانب یزدگرد ملقب به «رام اوزود یزدگرد» یعنى رام افزود یزدگرد، کسى که شادى یزدگرد را مى‏افزاید؛ و نیز لقب مهشت یعنى اعظم بود. اما نرسى پسر سوم یزدگرد که از زن یهودى او بود، ظاهراً در زمان مرگ پدرش صغیر بوده است. زیرا بهرام هم در آن تاریخ بیش از بیست سال نداشته است. پس از مرگ اسرارآمیز یزدگرد بزرگان و موبدان که از رفتار او در هنگام حیاتش راضى نبودند بر آن شدند تا همه پسران یزدگرد را از پادشاهى محروم کنند از این بزرگان نام و ستهم سپهبد بابل (کشور سواد) ملقب به هزا رفت، یزد گشنسب پاذکسبان، پرک از تخمه‏ى مهران، گودرز دبیر لشگر، گشنسب آذرویش ناظر مالیات ارضى، پناه خسرو روانگان دبیر (مدیر امور خیرات اموات) در کتاب اخبارالطوال دینورى دیده مى‏شود. با وجود آنکه یزدگرد بهرام را به سمت ولیعهدى خود تعیین کرده بود، پس از شنیدن خبر مرگ پدر شاهپور پادشاه ارمنستان براى گرفتن تاج و تخت به تیسفون شتافت، ولى بزرگان ایران او را گرفته کشتند و به جاى او خسرونامى را که منسوب به شعبه‏اى از دودمان ساسانى بود بر تخت نشاندند. در این زمان بهرام از کشور دور بود، و در حیره مى‏زیست، از پرورنده‏ى خود منذر براى گرفتن تخت شاهى یارى خواست، منذر که دو فوج سوار: یکى بنام دو سر از اعراب تنوخ و دیگرى که مرکب از افراد ایرانى بود و سفید رخشان نامیده مى‏شد نیرویى به سردارى پسرش نعمان با بهرام همراه کرد آنان را به سوى تیسفون فرستاد.

وی پادشاهی خوشگذران و خوش دل و دماغ بوده و به شکار دلبستگی فراوان داشته است. ولی در ضمن به شادکامی مردم و خرّم دلی آنان علاقه مند و از بیداد و ستم بیزار بوده است

 بزرگان ایران به وحشت افتاده با بهرام و منذر به گفتگو پرداختند، عاقبت خسرو از سلطنت خلع و بهرام به پادشاهى نشست. بنا به روایات ایرانى که به افسانه آمیخته است، بهرام نخست وعده داد که بدیهاى پدرش یزدگرد را جبران کند و یکسال به عنوان آزمایش سلطنت نماید و سپس انتخاب پادشاه را به خواست خداوندى واگذار کند؛ یعنى تاج و قباى پادشاهى را در میان دو شیر گرسنه بگذارند. خسرو از گذراندن این امتحان سرباز زد. بهرام به میدان رفت و شیران را بکشت و تاج شاهى را بر سر نهاد.

بهرام گور

وقتی بهرام بر تخت نشست مدعی بخشش و راستی ، دادگری و یزدان پرستی و بنده پروری بود و به همه بزرگان نیز این رفتار را توصیه می کرد .

افرادی که از یزدگرد ناخوشنود بودند و در پادشاه شدن بهرام رفتار سردی داشتند از منذر خواستند تا دل او را نرم کند و از او بخواهد آنها را ببخشد ، بهرام آنها را بخشید ، در خزانه را گشود و به همه اطرافیان دیبا و درم و دینار و سلاح و اسب بخشید ، خزانه را به منذر و نعمان سپرد ، خلعت و اسب و جامه پهلوی به خسرو بخشید ، لشکر را به برادرش نرسی سپرد ، به سپاهیان درم و دینار بخشید .

حرام شدن" می"

در ایران بعد از اسلام که «می» طبق احکام دینی حرام بوده، ممنوعیت شراب چیز عجیبی نبوده است و هر چند وقت یکبار اتفاق می‌افتاده. یعنی هر وقت که پادشاه متعصبی سر کار می‌آمده و می‌خواسته طبق قوانین دینی رفتار کند، اولین کاری که می‌کرده به هم زدن بساط می‌خواری و می‌فروشی بوده است و...

 اما به روایت شاهنامه، در ایران قبل از اسلام هم یکبار، آن هم در زمان بهرام گور، می حرام اعلام شده بوده است!

داستان از این قرار است که یکی از ملازمان بهرام گور، به نام کبروی، در مجلس شاهی بیش از ظرفیتش شراب می‌خورد و بیرون که می‌رود جایی پای کوه خوابش می‌برد و کلاغی سر می‌رسد و هر دو چشمش را در می‌آورد.

داستان که به گوش بهرام گور می‌رسد رخش از غم کبروی زرد می‌شود و فرمان می‌دهد که:

هم‌آنگه برآمد ز درگه خروش / که ای نامداران با فرّ و هوش

حرامست می در جهان سر بسر / اگر زیر دستست اگر نامور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.